یا110
شهادت آرزومه
شهادت آرزومه
عالمی در مشهد بود که اگر میایستاد تمام علما و مراجع پشت سرش نماز میخواندند. مرحوم شد به نام آیتالله میرزا جواد تهرانی. از اولیای خدا بود. ایشان زمان شاه به من فرمود که شما یک چند ماهی مشهد بیا و کلاسداری را برای طلبههای جوان بگو. اطاعت کردیم، خانه قم را اجاره دادیم، مشهد اجاره کردیم، اسبابکشی، رفتیم با امام رضا(ع) یک قرارداد ببندیم.
طوری نیست. گفتیم: یا امام رضا(ع) ما چند ماه اینجا میمانیم سخنرانی میکنیم از هیچکس هم پول نمیگیریم. تو هم امام رضا هستی از خدا بخواه من صد در صد مخلص باشم. حرفهایمان را با امام رضا(ع) زدیم و کلاسها شروع شد. انواع کلاسها چند ماه، یکی از این کلاسها شلوغ بود، در مسجد هم تنگ بود، بعد از جلسه وقتی داشتیم میرفتیم، مثل ته قیف در تنگ بود. ما هم قاطی جمعیت میرفتیم.
یک نفر رویش را عقب کرد و من را دید ولی محل نگذاشت. ببین چنین کرد. بعد چنین کرد. من یک چیزیام شد گفتم: یا نگاه نکن، یا اگر دیدی من پشت سر تو هستم بگو: حاج آقا ببخشید، بفرما جلو! یک چیزی بگو. یعنی قشنگ چنین کرد و بعد هم اینطور کرد. تا یک چیزیام شد فهمیدم اخلاص نیست.
چون قرآن میگوید: علامت اخلاص این است که نه پول بخواهد نه تشکر. من از اینها پول نمیگرفتم، اما توقع بفرما جلو، حاج آقا ببخشید، چیزی، میخواستم بگوید. ما دیدیم اِ… خودمان را از جمعیت کنار کشیدیم و کنار مسجد نشستیم و یک خرده فکر کردیم و گفتم: بله، با خدا که نمیشود شوخی کرد. حضرت عباسی در دلم این بود که اینها از من تشکر کنند و نکردند در ذوقم خورد.
خانه آیت الله میرزا جواد آقا رفتم. گفتم: آقا شما یادتان هست به من فرمودید بیایم مشهد کلاس بگذارم؟ آمدم و کلاس گذاشتم و چند ماه گذشت با امام رضا(ع) هم یک چنین حرفهایی رفتیم زدیم، چند ماه گذشته هم عمر ما رفت، هم پول نگرفتیم و هم اخلاص نداریم.
«خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَة» (حج/۱۱) تا این را به ایشان گفتیم، قصه را هم گفتم که کنار در به من تعارف نکردند یک چیزیام شد.
ایشان به گریه زد. یک گریهای کرد. به حدی صدایش بلند شد، با ناله گریه میکرد. پیرمرد هشتاد ساله کمر خمیده، اشکها روی ریشش میآمد و از ریشش به لباسش میچکید. دیدیم عجب حال این پیرمرد به هم خورد. گفتم: آقا گریه نکنید من گناهم دو تا شد!
خیلی ناراحت هستم، شما را ناراحت کردم. ببخشید! باز دیدیم نه ول نمیکند، گریه، گریه… چرا امروز چنین شد؟ خلاصه گفتم: آقا ببخشید من بیخود به شما گفتم. گفت: برو حرم، به امام رضا(ع) بگو متشکرم که وسط عمر فهمیدم خراب هستم. چون قصه تقریباً برای سی سال پیش بود. سی و سه، چند سال پیش. جوان بودم. گفت: برو به امام رضا بگو متشکرم که وسط عمر فهمیدم اخلاص ندارم. من برای خودم گریه میکنم که نکند در هشتاد سالگی لب در کسی به من محل نگذارد، من هم در ذوقم بخورد؟
ما الآن به او چای بدهند به ما ندهند در ذوقمان میخورد. اتاق او ده متر باشد اتاق ما نه متر اعصاب ما به هم میریزد. اتاق او ده متر باشد، اتاق این نه متر اعصاب ما به هم میریزد. اصلاً کفش ما تا به تا میشود. اصلاً به برنج ما خورشت نرسد. به مختصر چیزی ما به هم میریزیم. برو حرم تشکر کن که وسط عمر فهمیدی مشرک هستی.
منبع:
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شفيع نيا در 1395/08/18 ساعت 12:56:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1395/08/23 @ 05:10:31 ب.ظ
با سلام
1395/08/21 @ 09:19:45 ب.ظ
سیده فوزیه موسوی [عضو]
با سلام وخداقوت
انشاالله در پناه حق موفق وموید باشید
التماس دعا
یا حسین
1395/08/21 @ 09:18:51 ب.ظ
سیده فوزیه موسوی [عضو]
با سلام وخداقوت
انشاالله در پناه حق موفق وموید باشید
التماس دعا
یا حسین
1395/08/20 @ 09:40:29 ق.ظ
حکیمه سپاهان شهر [عضو]
خیلی قشنگ بود ،منو تحت تاثیر قرار داد
اجرتون با خود خدا اونم اخلاصی از جنس اخلاص اهل البیت
1395/08/19 @ 07:40:43 ب.ظ
كوثر [عضو]
احسنت بر شما دوست گلم تبریک میگم!!!
منتظر حضور گرم شما دوست عزیز هستم
1395/08/19 @ 06:07:44 ب.ظ
the best mind [عضو]
سلام علیکم
مطلب زیبا و مفیدی بود
خدا قوت
1395/08/19 @ 03:14:09 ب.ظ
پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
با سلام و احترام
ضمن تشکر و تسلیت ایام
مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
براي درج منابعي مثل ساير سايت ها و … بهتر است از اشتراك لينك استفاده فرماييد تا معرفي مستقيم.
جسارتا بنده عنوان ايشان را در كتاب ها و سايت و … ايشان حجه الاسلام ديده ام بررسي كنيد آيت الله صحيح است يا خير.
مطالب ايشان در سايت درس هايي از قرآن هم وجود دارد بهتر است از منابع دست دوم كمتر استفاده فرماييد.
موفق باشید
————
http://farakhan.kowsarblog.ir/arbaeen1
———–
http://farakhan.kowsarblog.ir/arbaeen4
1395/08/18 @ 01:27:09 ب.ظ
افسر جوان...نوری [عضو]
ممنون از نظرتون