یا110
شهادت آرزومه
شهادت آرزومه
لقمان حکیم خواجه اى داشت نیکبخت و نجیب، و لقمان در هر صبح و شام و حضر و سفر در خدمت او بود. روزى با خواجه
خود نشسته بود که باغبان ظرفى پر از میوه بر سر سفره خواجه مهربان چند عدد میوه به لقمان تعارف کرد و لقمان با منت و
نشاط آنها را گرفت و مشغول خوردن شد. هر یک را که میل مى کرد آثار خشنودى و نشاط بیشترى در چهره خود
نشان مى داد به حدى که خواجه را به هوس انداخت تا چند عدد از آن میوه تناول کند.
پس دست برد و یکى را برداشت، ولى به محض اینکه در دهان گذاشت از تلخى آن چهره وى درهم شد. آن را گذاشت و یکى
دیگر برداشت، اما این هم تلخ تر از اولى بود. چند تا از آنها را به همین گونه امتحان کرد، یکى را از دیگرى تلخ تر دید!
در شگفت آمد و گفت: لقمان ! تو چگونه این میوه ها را مانند قند و عسل خوردى و خم به ابرو
نیاوردى !
لقمان گفت: من سالهاست که از میوه هاي شیرین باغ می خورم با یک بار میوه تلخ خوردن روى درهم کشم و خاطر شما را
بیازارم.
گفت لقمان: سالهاى بس دراز
من شکرها خوردم از دستت به ناز
گر یکى تلخى از آن دستان چشم
کى روا باشد که رو درهم کشم
کام من شیرین از آن کف سالهاست
لحظه اى هم تلخ اگر باشد رواست
برگرفته از کتاب قصه های طاقدیس / ملا احمد نراقی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شفيع نيا در 1396/01/15 ساعت 06:36:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1396/01/19 @ 07:52:27 ب.ظ
با سلام دوست عزیز ولادت با سعادت امام جواد (ع) را به شما دوست عزیز تبریک می گویم
دوست عزیز قسمت نظر دهی بازیگران حقیقی درست شده و ما منتظر نگاه گرمتون هستیم ….
http://bazigaran-haghighi.kowsarblog.ir/
1396/01/15 @ 08:26:27 ب.ظ
افسر جوان...نوری [عضو]
احسنت
موفق باشید