یا110
شهادت آرزومه
شهادت آرزومه
دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت: «یکی از سیباتو به من میدی؟
دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاه
ی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب.
لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گ
فت: «بیا مامان این سیب شیرینتره!»
مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذ
هن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشهای بود.
هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شفيع نيا در 1395/11/12 ساعت 12:00:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1396/01/07 @ 08:56:20 ق.ظ
گل نرگس [عضو]
http://zamhareer.kowsarblog.ir/
احسنت
1395/11/18 @ 09:59:57 ق.ظ
سلام
احسنت
منتظر نگاه گرمتون هستیم
یا حق
http://bazigaran-haghighi.kowsarblog.ir/