یا110
شهادت آرزومه
شهادت آرزومه
زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که …
افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
منبع :
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شفيع نيا در 1395/11/19 ساعت 11:34:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1396/01/07 @ 08:55:08 ق.ظ
گل نرگس [عضو]
http://zamhareer.kowsarblog.ir/
احسنت
1395/12/04 @ 09:29:05 ق.ظ
کوثرشیخی [عضو]
سلام عسیسمممممم عالی جووووووججه
1395/11/27 @ 12:45:05 ب.ظ
کوثرشیخی [عضو]
سلام عزیزم عالی بود
1395/11/19 @ 03:22:25 ب.ظ
مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو]
فجر است و سپیده حلقه بر در زده است / روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
…..با آمدن امام در کشور ما / خورشید حقیقت زافق سر زده است ………
دهه فجرمبارک