یا110
شهادت آرزومه
شهادت آرزومه
یکشنبه 97/02/23
«بلعم باعورا یک عالم و دانشمندی بوده است که هیچکس فکر نمی کرد روزی منحرف شود. اما سرانجام دنیا پرستی و پیروی از هوای نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت.
این شخص، در عصر حضرت موسی علیه السلام زندگی می کرد و از دانشمندان و علمای مشهور بنی اسرائیل محسوب می شد، و حتی موسی علیه السلام از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده می کرد و کارش در این راه آن قدر بالا گرفت که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت می رسید. ولی بر اثر تمایل به فرعون و وعد و وعیدهای او، از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد؛ تا آنجا که در صف مخالفان موسی علیه السلام قرار گرفت.
افراد زیادی در طول تاریخ بوده اند که اهل نماز و روزه بودند؛ ولی چون به فکر تهذیب و خودسازی و پرهیز از گناه و تعلقات دنیوی نبودند؛ در ورطه هلاکت قرار گرفتند. افرادی چون قارون و شرکت کنندگان در صف مخالفین امام حسین علیه السلام در کربلا. همه کسانی که با امام حسین علیه السلام جنگیدند؛ به حقانیت امام حسین و این که ایشان فرزند پیامبر است؛ ایمان داشتند. ولی به علت عدم تهذیب و نداشتن صفای دل، و آلودگی به گناه و تعلقات دنیوی، فرزند پیامبر را به شهادت رساندند و خانواده عزیز ایشان را به اسارت بردند. همه این افراد به حسب ظاهر نماز می خواندند و قرآن در دست داشتند.
امروز هم، ما شاهد گروه سلفی تکفیری هستیم که نماز می خوانند، قرآن تلاوت می کنند، روزه می گیردند، ولی به دلیل تفسیر دین با امیال نفسانی خود، دستشان به خون انسان های بیگناه حتی زنان و کودکان معصوم آغشته است. شخص جاهل گمراه سنگدل، به بهانه رسیدن به بهشت، با یک عملیات انتحاری، جان هزاران بیگناه را در مساجد و حسینیه ها در حالی که مشغول عبادتند، می گیرد.
خود را پیرو پیامبر اسلام می دانند؛ در حالی که پیامبر در جنگ ها می فرمود: به کودکان، زنان و پیرمردان، مجروحان و فراریان، آسیبی نرسانید. جنگ های پیامبر عموما دفاعی بود و اگر جنگی، ابتدایی بود، فقط قصد رسول خدا، از بین بردن سران کفر و نفاق بود تا راه برای هدایت و اسلام آوردن بقیه افراد مهیا گردد.
اگر هدف از روزه فقط تحمل گرسنگی و تشنگی باشد؛ فرد خسران و زیان جبران ناپذیری دیده است. باید هدف از روزه، صفای دل و جان، پرهیز از گناه، مزین به اخلاق و تذکیه روح و جان باشد. اگر هدف شخص روزه دار، به دست آوردن رضای خدا و به دنبال آن خلق خدا باشد؛ رستگار و اهل سعادت است؛ در غیر این صورت قطعا اهل شقاوت خواهد بود.
منبع:
تفسیر نمونه، ج 7، ص 15
سه شنبه 95/09/02
فرازي از خطبه حضرت زينب (س) در مجلس يزيد :
«« امن العدل يا بن الطلقا تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سبايا قد هتك ستورهن و ابديت وجوهن تحدوبهن الاعدا من بلد و يستشرفهن اهل المناهل و المناقل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد والدني و الشريف ليس معهن من حماتهن حمي و الا من رجالهن وليو كيف ترتجي مراقبه ابن من لفظ فوه اكباد الازكيا و نبت لحمه بدما الشهدا و كيف يستبطي بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنان و الاحن والاضغان ثم تقول غير متاثم و لا مستغطم»».لا هلو و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لاتشل.پ
آيا از طريق عدالت است كه اي پسر آزاد شدگان كه ( زنان و كنيزان خود را در پس پرده داري و دختران رسول خدا را چون اسيران شهر به شهر بگرداني همانا پرده وحشت و حرمت ايشان را هتك كردي و ايشان را از پرده بر آوردي و در منازل و مناهل به همراهي دشمنان كوچ دادي و مطمع نظر هر نزديك و دور و وضيع و شريف ساختي در حالتي كه از مردمان و پرستاران ايشان كسي با ايشان كسي با ايشان نبود) و چگونه اميد مي رود كه نگهباني ما كند كسي كه جگر آزادگان را جويده و از دهان بيفكند و گوشتش به خون شهيدان برويد و نمو كند و كنايه از آنكه از فرزند هند جگر خواره چه توقع بايد داشت و چه بهره توان يافت و چگونه درنگ خواهد كرد و در دشمني ما اهل بيت كسي كه بغض و كينه ما را از بدر و احد در دل دارد و هميشه به نظر دشمني ما را نظر كرده است پس بدون آنكه جرم و جريرتي بر خود داني و بي آنكه امري عظيم شماري شعري بدين شناعت مي خواني
دقت و تامل در مفاد جملات فوق با توجه به جغرافياي بيان آن نشان مي دهد كه تا چه حد حضرت زينب كبري(س) به مساله حجاب اهميت مي دهد كه بزرگترين اشكال و بي حرمتي كه از طرف خاندان بني اميه و حكومت فاسق يزيد بر اهل بيت روا داشته، به نظر حضرتش همين هتك حجاب و به كوچه ها و خيابانها كشيده شدن حرم اهل بيت معرفي مي گردد.
جدا” مساله حجاب و ستر و پوشش زن در نظر حضرت زينب (س) چه اهميت ويژه اي داشته كه در حضور يزيد آنجا كه اعمال رسواي او را بيان مي كند با اينكه جنايات يزيد و عمال و ابادي او تنها اين مسئله نبوده، بلكه همه جنايت نسبت به خاندان اهل بيت و شخص امام حسين(ع) و اصحابش روا داشته است. ولي زينب كبري(س) نمونه كامل عفاف و حميت ديني با لحني تحقير آميز و اشاره اي به سابقه كفر و شركت خاندان بني اميه ، او را طرف خطاب قرار مي دهد : اين مردانگي و حميت است كه تو خاندان و پدرانت به دست اسلام بعد از فتح مكه آزاد شدند، زنان و وابستگان خويش رادر حريم عفاف و حجاب نگهداري و فرزندان و خاندان ولي نعمت يعني« خاندان رسول خدا » را بي حجاب و پوشش هتك نموده و به اين طرف و آن طرف بكشاني. يقينا” در آن ايام حضرت زينب (س) و اسيران خاندان اهل بيت از جور ايادي ظالم پيشه و عداوت سيره بني اميه رنجها كشيده ، شكنجه ها ديده، طعم تلخ گرسنگي و تشنگي و خستگي مفرط طي چهل منزل راه به صورت زنداني و دربند را ديده ولي آنچه در فرهنگ معلم عفت و پيام آور عزت زن هرگز قابل بخشش نيست. « هتك حرمت و ستر حجاب » آنان است كه در گفتار حضرتش به آن اشاره و از آن مي نالد. در حالي كه اشاره اي به مسائل ديگر ندارد و يا كمتر دارد.
و اين تنها موضعي نيست كه حضرت زينب چون اين برخوردي دارند، موارد متعددي باز از همين نمونه در همين سفر سراغ داريم. مثلا به عنوان نمونه وقتي حضرت زينب (س) و خاندان اهل بيت را از كنار گودال قتلگاه براي اينكه بيشتر از آنها را رنج دهند، عبور مي دهند و حضرت زينب و خاندان رسول ا… با آن وضع فجيع شهداي كربلا را مشاهده مي كنند. اصحاب مقاتل مي نويسند: حضرت روي به سوي مدينه و حرم پيامبر نموده و فرياد بر آوردند : يا جداه ما نظر الي رئوسنا المكشوفه
كه در مقام درد دل با جدشان « پيامبر اكرم» مهمترين مساله را كشف حجاب و اينكه دشمن لوازم انان را به يغما و چپاول نموده ، حتي از حجاب و لباس آنان نيز نگذشته است.
همچنين سيره حضرت زينب (س) كه در اين سفر بيشتر نقل گشته، هر چند متاسفانه از سيره حضرتش در بقيه ايام عمر كمتر مطلعيم ولي همين لحظات نقل شده در سفر كربلا اهميت حجاب در نظر ايشان را به خوبي مي رساند. وقار و متانت و پوشش زينب (س) با فرط فقر و كم داري امكانات در مجلس عبيد اله زياد كه فرمودند :
« زنان ايشان، يعني حضرت را احاطه كنند»و يا اينكه در صحبت با يزيد و سخنراني در مجلس يزيد.
«مقنعه خويش را به سر و صورت كشيدند» همه و همه نشانه اين اهميت و فرهنگ است.
منابع:
1- اعيان اشعه، ج 1
2- ابي مخفف، مقتل الحسين، ص96
3- مجالس السينه، سيد محسن امين، ج2، ص 206
4- سيريدر زندگاني حضرت زينب(ع)، ص117
سه شنبه 95/08/18
تاثیرحلال خواری
مرحوم علامه طهرانی میگوید: دوستی داشتم از اهل شیراز به نام حاج «مومن» که به رحمت ایزدی واصل شده است، مرد بسیار روشندل , با ایمان و با تقوایی بود و با او عقد اخوت بسته بودم .
میگفت؛ مکرر خدمت حضرت حجتبن الحسنالعسکری(عج) رسیدهام و مطالب بسیاری را ازایشان نقل میکرد و از بعضی هم ابا مینمود.از جمله این که میگفت: یکی از ائمه جماعات شیراز روزی به من گفت؛ بیا با هم به زیارت حضرت علیبن موسیالرضا(ع) برویم، یک ماشین دربست اجاره کرد و برخی از تجار نیزدر معیت او بودند، حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه(س) توقف کردیم و برای من حالات عجیبی پیدا میشد و ادراک بسیاری از حقایق را مینمودم، یک روز عصر در صحن مطهر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعدههایی به من داد.
به تهران رسیدیم و سپس به طرف مشهد مقدس راه افتادیم از نیشابور که گذشتیم، دیدیم مردی عامی در حالیکه فقط یک خورجین داشت از کنار جاده به طرف مشهد میرود، اهل ماشین گفتند، این مرد را سوار کنیم ثواب دارد.
ماشین توقف کرده من و چند تن از دوستانم پیاده شدیم و از او خواهش کردیم سوار ماشین ما شود، قبول نمیکرد تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود، به شرط آنکه کنار من بنشیند و هر چه بگوید مخالفت نکنم.
سوار شد و کنار من نشست در تمام راه برای من صحبت میکرد و از وقایع بسیاری خبر میداد و آنچه را که در آینده تا زمان مرگم برایم پیش میآید گفت؛ من از اندرزهای او بسیار لذت میبردم و آشنایی با چنین شخصی را از موهبت پروردگار و ضیافت حضرت رضا(ع) دانستم، کمکم رسیدیم به قدمگاه به موضعی که شاگرد شوفر از مسافرین گنبدنما میگرفتند.