یا110
شهادت آرزومه
شهادت آرزومه
سه شنبه 95/09/02
شخصی به نام حسین بن عُلوان میگوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود . یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟ گفتم به فلانی . گفت : به خدا سوگند ، حاجتت برآورده نمیشود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد . گفتم : از کجا میدانی خدا تو را بیامرزد ؟ گفت من از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود در یکی از کتابها خواندهام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور میکنم . آیا در گرفتاریها غیر من را میطلبد در صورتی که گرفتاریها به دست من است ؟!
آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا میکوبد با آن که کلید های همه ی درهای بسته نزد من است و درِ خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟!
کیست که در گرفتاریهای خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟
چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کردهام ؟
من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آنها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمانها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمیشوند [ : فرشتگان ] پر کردم و به آنها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [ : بندگان ] به قول من اعتماد نکردند .
آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمیداند که اگر برای او حادثهای پیش آید چه کسی غیر از من میتواند بدون اذنِ من گرفتاری او را برطرف سازد ؟ پس چرا از من رویگردان است با این که از فضل و کَرَم خود چیزی به او دادهام که از من نخواسته بود سپس آن را از او میگیرم و برگشت آن را از من نمیخواهد و از غیر من میطلبد ؟
او درباره ی من چه اندیشهای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا میکنم ، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمیدهم ؟
آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟!
آیا هر جود و کَرَمی از من نیست ؟!
آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟!
مگر من محل آرزوها نیستم ؟!
بنابراین چه کسی جز من میتواند آرزوها را قطع کند ؟!
آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند [ از عذاب من یا از این که نعمتهایم را از آنان قطع کنم ] ؟
اگر همه ی اهل آسمانها و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آنها به اندازه ی امیدواری همه ی آنان بدهم به اندازه ی عضو مورچه ای از فرمانروایی و قدرت و ملک من کاسته نمیشود و چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست آن هستم ؟پس بدا به حال آنها که از رحمتم نا امیدند و بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند .
بنابراین ، انسان باید فقط به خدا اعتماد کند و از دیگران چشم بپوشد که امیر مؤمنان (ع) فرمود :
. . . مَن تَوَکَّلَ عَلَیهِ کَفاهُ . . .
. . . هر کس بر او توکل کند ، خدا او را کفایت میکند . . .
و نیز فرمود :
. . . وَ أتَوَکَّلُ عَلَی اللهِ تَوَکُّلَ الاِنابَهِ إلَیهِ . . .
. . . به خدا توکل میکنم ، توکلی با توبه و بازگشت به سوی او . . .
منبع:
http://deldadegan.ir/داستان-پند-آموز-توکل-اعتماد-به-خدا
یکشنبه 95/08/23
مرد عرب نگران بود نزد پیامبر آمدعرض کرد اکنون حدود دو سال است که خدا فرزند پسری به من داده است، من و همسرم هر دو سفید پوستیم ولی بچه ی ما سیاه به د نیا آمده است
در طول این دو سال نگران نبودم که این پسر فرزند من نباشداما کسی در دلم نگرانی ای ایجاد کرد و گفت: همسرت به تو خیانت کرده است و این پسر، پسر تو نیست چرا که همرنگ تو به دنیا نیامده است، اکنون این فکر تمام وجودم راه فرا گرفته است که نکند همسرم به من خیانت کرده باشد و این پسر، فرزند من نباشد.
پیامبر(ص) فرمودند:
به بیرون از مدینه برو آدرسی به او داده و فرمودند: در این محل جوانی مشغول به کار است و در حال ساختن خانه ای می باشد، او را پیدا کن و فرزندت را کنار او رها کرده و نظاره گر باش اگر فرزندت به نزد او رفت بدان حلال زاده است اما اگر پسرت از آن جوان دوری کرد نطفه اش از تو نیست.
مرد چنین کرد
بیرون از مدینه رفته و آدرسی را که پیامبر دادهb بودند پیدا کرد، جوان را دید
فرزندش را کنار او رها کرد و خود عقب رفت، کودک کمی به مرد که در حال کار کردن بود نگاه کرد، کمی اطراف او راه رفت و اطرافش را نگاه کرد مرد عرب ایستاده بود و از دور تماشا می کرد که کودک چه می کند، در دلش غوغایی بود، دید پسرکش گوشه ی پیراهن جوان را گرفت و تکان داد و دستهایش را باز کرد تا جوان او را بغل کند.
دید که جوان دست از کار شست و کودک را بغل کرد، از دور لبخند کودک و آن مرد جوان را دید دلش آرام گرفت
به نزد جوان آمده و سلام کرد و کودک را خواست که از آغوش جوان بگیرد، کودک خودش را به آغوش مرد جوان چسبانیده بود.
بالاخره پدر، پسرش را گرفته و از مرد جوان عذر خواست و خداحافظی کرد
به مدینه و مسجد پیامبر آمد و ماجرا تعریف کرد.
رسول گرامی اسلام به او فرمودند: شک نکن که این پسر فرزند توست و ممکن است در اعقاب تو فردی سیاه بوده باشد که این فرزند به او تمایل پیدا کرده و نطفه به شکل او منعقد شده است
مرد عرب از رسول گرامی اسلام پرسید : می شود آن جوان را به من معرفی کنید
حضرت فرمودند: او برادر و عموزاده ی من علی بن ابیطالب است
سپس رو به عرب فرمودند :
کذب من زعم انه ولد من
حلال و هو یبغض علیا
دروغ می گوید آنکس که می گوید حلال زاده است اما با علی دشمنی دارد.
منبع:
امالی صدوق، ص ۲۰۹
بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۱۴۷