مرگ پیامبر،رحلت یاشهادت؟؟؟

 

آیا پیامبر اسلام به مرگ طبیعی از دنیا رفت یا شهیدش کردند؟ اما اولا باید بدانیم پیامبر را چندین بار ترور کردند. اعتقاد ما اینست كه پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در جنگ خیبر مسموم‏ شد. رسول خدا به جبرئیل فرمود: این چه آزمایشى است جبرئیل عرض كرد اى محمّد همانا خداى تعالى تو را سلام می رساند

قال الصادق علیه السلام: و ما من نبی و لا وصی و الّا شهید.

آیا پیامبر اسلام به مرگ طبیعی از دنیا رفت یا شهیدش کردند؟ عده ای تلاش می کنند در جامعه مسلمین القا کنند پیامبر عمر طبیعی خودشان را کرد . کسی به ایشان قصد سوء نکرد. و این نظر خود را با تعبیر وفات و یا رحلت پیامبر ابراز می دارند؛ و متأسفانه در محافل شیعیان هر چند نادانسته و ناخواسته؛ چنین تعبیر می شود.

اما اولا باید بدانیم پیامبر را چندین بار ترور کردند. در اوایل بعثت مشرکان قصد حذف کردن فیزیکی ایشان را داشتند و در ادامه و مخصوصا بعد از هجرت به مدینه و استقرار حکومت اسلامی منافقین که طمع ریاست داشتند چندین بار سوء قصد به حضرت رسول کردند که ناکام ماند اما در آخر ایشان را مسموم و به شهادت رساندند و به قصد شوم خود رسیدند. ثانیا در عمل این مطلب را ابراز کنیم که پیامبر ما در بستر به مرگ طبیعی جان نداد بلکه شهید شدند. اما دلیل ادعای ما علاوه بر تاریخ صحیح صدر اسلام روایتی است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: هیچ پیامبر و وصی پیامبری نیست الّا اینکه به شهادت می رسد. یعنی در راه خدا کشته خواهد شد. شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الامال روایتی در همین مضمون از امام صادق(علیه السلام) نقل می کنند و تصریح می کنند که روایت صحیحه است.

در ادامه روایاتی می آید که نشان دهنده شهادت حضرت ختمی مرتبت است:

عیون: ابا صلت هروى از حضرت رضا علیه السّلام نقل كرد كه فرمود هیچ یك از ما نیست مگر اینكه كشته مى‏شود. اعتقادات صدوق: می نویسد اعتقاد ما اینست كه پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در جنگ خیبر مسموم‏ شد پیوسته این ناراحتى در آن جناب بازگشت می كرد تا بالاخره رگ گردنش بر اثر سمّ قطع شد. و از آن ناراحتى فوت شد.

كفایة الاثر: هشام بن محمّد از پدر خود نقل كرد كه حضرت امام حسن علیه السّلام پس از شهادت پدر خود امیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن سخنرانى خود فرمود: پیامبر اكرم به من خبر داده كه امامت در اختیار دوازده امام از اهل بیت اوست كه برگزیده‏اند. هیچ كدام از ما نیست مگر اینكه یا مسموم مى‏شود و یا مقتول. عده ای بر این نظرند (البته روایاتی هم مؤید نظرشان وجود دارد) زنی یهودی ایشان را مسموم کرد؛ اما تاریخ این مسمومیت تا لحظه شهادت زیاد است و با عقل جور در نمی آید. اما نظر دیگری هست که از درون امت اسلامی منافقین پیامبر را مسموم کردند. روایت ذیل اشاره به این نظر دارد: جبرئیل ابتدای سوره‏ى عنكبوت را بر حضرت رسول فرود آورد و گفت اى محمّد بخوان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْكاذِبِینَ أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْكُمُونَ‏.

رسول خدا به جبرئیل فرمود: این چه آزمایشى است جبرئیل عرض كرد اى محمّد همانا خداى تعالى تو را سلام می رساند و می فرماید: كه من پیامبرى پیش از تو نفرستادم مگر اینكه در پایان زندگیش جانشینى كه بجایش بنشیند برگزید و روش و احكامش را زنده كرد پس راستگویان آنانند كه فرمان رسول خدا را اجرا می كنند و آنان كه نافرمانى او را می كنند دروغگویانند. همانا اى محمّد نزدیك شده رفتن تو بسوى پروردگارت خدا فرمان می دهد به تو كه پس از خود على بن ابى طالب را براى امتت انتخاب كنى او جانشین تو است كه قیام به ارشاد و هدایت امت و رعیتت می كند. اگر امت پیروى او را كردند سالم خواهند ماند …حذیفه گفت رسول خدا، على علیه السّلام را خواست و با او خلوت كرد همان روز و شب را علم و حكمتى كه خدا با وى سپرده بود او هم به على(علیه السلام) سپرد و او را آگاه كرد آنچه را كه جبرئیل گفته بود.

این داستان روزى بود كه پیامبر در خانه عایشه دختر ابو بكر بود، … عایشه عرض كرد هم اكنون مرا آگاه فرما. در انجام وظیفه، من بر دیگران مقدم باشم و آنچه را كه صلاح من است بگیرم پیامبر فرمود به تو خبر می دهم اما به كسى نگوئى مگر آنگاه كه من فرمان خدا را در میان مردم اجرا كنم زیرا كه اگر تو این راز را نگه دارى، خداوند ترا در دنیا و آخرت نگاه می دارد و براى تو برترى هست در پیشى گرفتن و شتاب كردن بسوى ایمان بخدا و رسولش. و اگر ضایع و تباه كنى و مراعات نكنى آنچه را كه به تو گفته شد به پروردگارت كافر شده‏اى و پاداش تو ضایع مى‏شود و ذمه‏ى خدا و رسولش دورى و نیز تو از زیانكاران باشى و این كار زیان به خدا و رسولش وارد نمی كند پس خوب است تو پیمان ببندى كه سرّ این دستور را نگه دارى و …

سپس پیامبر به همسرش عایشه فرمود: خداى تعالى به من خبر داده كه عمرم به پایان رسیده و فرمان داده كه على را بجاى خود نصب كنم، و او را پیشواى مردم قرار دهم…

عایشه تعهد سپرد كه راز را افشا نكند خداوند پیامبرش را بر آنچه در نهاد عایشه بود از آن راز كه با حفصه دختر عمر و اولی و دومی در میان گذاشت آگاه كرد. طولى نكشید كه حفصه را خبر داد هر یك از این دو خانم پدران خود را آگاه كردند آن دو گرد هم آمدند بسوى گروهى از منافقان و آزادشدگان دست رسول خدا فرستادند همه را از این راز آگاه كردند گروهى به گروه دیگرى روبرو شدند و گفتند همانا محمّد خیال دارد خلافت را در میان خاندان خود قرار دهد مانند روش پادشاهى كسرى قیصر تا پایان روزگار. نه به خدا در این زندگى دگر براى شما بهره‏اى نیست اگر این كار به مرحله‏ى اجرا برسد و خلافت به على بن ابى طالب واگذار شود همانا محمّد به ظاهر شما با شما معامله كرد. ولى على با شما آن طور كه خودش بخواهد با شما معامله می كند! خوب فكر كنید در این داستان راى خویش را در این باره پیش نظر آورید.

سخن در میانشان رد و بدل شد بسوى دومی رفتند افكار خویش را به گردش آوردند همه با یكدیگر متفق شدند، و سخن بدین جا رسید كه در گردنه‏ى هرشى شتر پیامبر را رم بدهند تا از شتر بیفتد و جان بسپارد. همین كار را در جنگ تبوك انجام دادند ولى خداوند شرّ آنان را از پیامبرش برگرداند. ایشان در كار رسول خدا اجتماع كردند از كشتن و مسموم‏ نمودن، و فریب دادن.

این چند نمونه گویای قصد شوم منافقین در به شهادت رساندن پیامبر اسلام است تا خود بر مسلمانان حکمرانی کنند؛ و کردند آنچه می خواستند. و شد آنچه نباید می شد. وَ سَیَعْلَمُ‏ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏: و آنها كه ستم كردند به زودى مى‏دانند كه بازگشتشان به كجاست

منبع:

بحارالانوار، ج‏5، ص 176 .

 بحارالانوار، ج‏5، ص 178 .

. سوره عنکبوت، آیه 1 – 3 .

. سوره شعراء، آیه 227،

 

 

حجاب وعفاف درسیره حضرت زینب(س)

فرازي از خطبه حضرت زينب (س) در مجلس يزيد :

«« امن العدل يا بن الطلقا تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سبايا قد هتك ستورهن و ابديت وجوهن تحدوبهن الاعدا من بلد و يستشرفهن اهل المناهل و المناقل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد والدني و الشريف ليس معهن من حماتهن حمي و الا من رجالهن  وليو كيف ترتجي مراقبه ابن من لفظ فوه اكباد الازكيا و نبت لحمه بدما الشهدا و كيف يستبطي بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنان و الاحن  والاضغان ثم تقول غير متاثم و لا مستغطم»».لا هلو و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لاتشل.پ

آيا از طريق عدالت است كه اي پسر آزاد شدگان كه ( زنان و كنيزان خود را در پس پرده داري و دختران رسول خدا را چون اسيران شهر به شهر بگرداني همانا پرده وحشت و حرمت ايشان را هتك كردي و ايشان را از پرده بر آوردي و در منازل و مناهل به همراهي دشمنان كوچ دادي و مطمع نظر هر نزديك و دور و وضيع و شريف ساختي در حالتي كه از مردمان و پرستاران ايشان كسي با ايشان كسي با ايشان نبود) و چگونه اميد مي رود كه نگهباني ما كند كسي كه جگر آزادگان را جويده و از دهان بيفكند و گوشتش به خون شهيدان برويد و نمو كند و كنايه از آنكه از فرزند هند جگر خواره چه توقع بايد داشت و چه بهره توان يافت و چگونه درنگ  خواهد كرد و در دشمني ما اهل بيت كسي كه بغض و كينه ما را از بدر و احد در دل دارد و هميشه به نظر دشمني ما را نظر كرده است پس بدون آنكه جرم و جريرتي بر خود داني و بي آنكه امري عظيم شماري شعري بدين شناعت مي خواني

دقت و تامل در مفاد جملات فوق با توجه به جغرافياي بيان آن نشان مي دهد كه تا چه حد حضرت زينب كبري(س) به مساله حجاب اهميت مي دهد كه بزرگترين اشكال و بي حرمتي كه از طرف خاندان بني اميه و حكومت فاسق يزيد بر اهل بيت روا داشته، به نظر حضرتش همين هتك حجاب و به كوچه ها و خيابانها كشيده شدن حرم اهل بيت معرفي مي گردد.

جدا” مساله حجاب و ستر و پوشش زن در نظر حضرت زينب (س) چه اهميت ويژه اي داشته كه در حضور يزيد آنجا كه اعمال رسواي او را بيان مي كند با اينكه جنايات يزيد و عمال و ابادي او تنها اين مسئله نبوده، بلكه همه جنايت نسبت به خاندان اهل بيت و شخص امام حسين(ع) و اصحابش روا داشته است. ولي زينب كبري(س) نمونه كامل عفاف و حميت ديني با لحني تحقير آميز و اشاره اي به سابقه كفر و شركت خاندان بني اميه ، او را طرف خطاب قرار مي دهد : اين مردانگي و حميت است كه تو خاندان و پدرانت به دست اسلام بعد از فتح مكه آزاد شدند، زنان و وابستگان خويش رادر حريم عفاف و حجاب نگهداري و فرزندان و خاندان ولي نعمت يعني« خاندان رسول خدا » را بي حجاب و پوشش هتك نموده و به اين طرف و آن طرف بكشاني. يقينا” در آن ايام حضرت زينب (س) و اسيران خاندان اهل بيت از جور ايادي ظالم پيشه و عداوت سيره بني اميه رنجها كشيده ، شكنجه ها ديده، طعم تلخ گرسنگي و تشنگي و خستگي مفرط طي چهل منزل راه به صورت زنداني و دربند را ديده ولي آنچه در فرهنگ معلم عفت و پيام آور عزت زن هرگز قابل بخشش نيست. « هتك حرمت و ستر حجاب »  آنان است كه در گفتار حضرتش به آن اشاره و از آن مي نالد. در حالي كه اشاره اي به مسائل ديگر ندارد و يا كمتر دارد.

و اين تنها موضعي نيست كه حضرت زينب چون اين برخوردي دارند، موارد متعددي باز از همين نمونه در همين سفر سراغ داريم. مثلا به عنوان نمونه وقتي حضرت زينب (س) و خاندان اهل بيت را از كنار گودال قتلگاه براي اينكه بيشتر از آنها را رنج دهند، عبور مي دهند و حضرت زينب و خاندان رسول ا… با آن وضع فجيع شهداي كربلا را مشاهده مي كنند. اصحاب مقاتل مي نويسند: حضرت روي به سوي مدينه و حرم پيامبر نموده و فرياد بر آوردند : يا جداه ما نظر الي رئوسنا المكشوفه

كه در مقام درد دل  با جدشان « پيامبر اكرم» مهمترين مساله را كشف حجاب و اينكه دشمن لوازم انان را به يغما و چپاول نموده ، حتي از حجاب و لباس آنان نيز نگذشته است.

همچنين سيره حضرت زينب (س) كه در اين سفر بيشتر نقل گشته، هر چند متاسفانه از سيره حضرتش در بقيه ايام عمر كمتر مطلعيم ولي همين لحظات نقل شده در سفر كربلا اهميت حجاب در نظر ايشان را به خوبي مي رساند. وقار و متانت و پوشش زينب (س) با فرط فقر و كم داري امكانات در مجلس عبيد اله زياد كه فرمودند :

« زنان ايشان، يعني حضرت را احاطه كنند»و يا اينكه در صحبت با يزيد و سخنراني در مجلس يزيد.

«مقنعه خويش را به سر و صورت كشيدند» همه و همه نشانه اين اهميت و فرهنگ است.

منابع:

1- اعيان اشعه، ج 1

2- ابي مخفف، مقتل الحسين، ص96

3- مجالس السينه، سيد محسن امين، ج2، ص 206

4- سيريدر زندگاني حضرت زينب(ع)، ص117

توکل برخدا

شخصی به نام حسین بن عُلوان می‌گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود . یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟ گفتم به فلانی . گفت : به خدا سوگند ، حاجتت برآورده نمی‌شود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد . گفتم : از کجا می‌دانی خدا تو را بیامرزد ؟ گفت من از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود در یکی از کتاب‌ها خوانده‌ام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می‌کنم . آیا در گرفتاری‌ها غیر من را می‌طلبد در صورتی که گرفتاری‌ها به دست من است ؟!
آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا می‌کوبد با آن که کلید های همه ی درهای بسته نزد من است و درِ خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟!
کیست که در گرفتاری‌های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟
چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده‌ام ؟
من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آن‌ها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمان‌ها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی‌شوند [ : فرشتگان ] پر کردم و به آن‌ها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [ : بندگان ] به قول من اعتماد نکردند .
آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمی‌داند که اگر برای او حادثه‌ای پیش آید چه کسی غیر از من می‌تواند بدون اذنِ من گرفتاری او را برطرف سازد ؟ پس چرا از من رویگردان است با این که از فضل و کَرَم خود چیزی به او داده‌ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می‌گیرم و برگشت آن را از من نمی‌خواهد و از غیر من می‌طلبد ؟
او درباره ی من چه اندیشه‌ای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا می‌کنم ، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی‌دهم ؟
آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟!
آیا هر جود و کَرَمی از من نیست ؟!
آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟!
مگر من محل آرزوها نیستم ؟!
بنابراین چه کسی جز من می‌تواند آرزوها را قطع کند ؟!
آیا آن‌ها که به غیر من امید دارند نمی ترسند [ از عذاب من یا از این که نعمتهایم را از آنان قطع کنم ] ؟
اگر همه ی اهل آسمان‌ها و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آن‌ها به اندازه ی امیدواری همه ی آنان بدهم به اندازه ی عضو مورچه ای از فرمانروایی و قدرت و ملک من کاسته نمی‌شود و چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست آن هستم ؟پس بدا به حال آن‌ها که از رحمتم نا امیدند و بدا به حال آن‌ها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند .
بنابراین ، انسان باید فقط به خدا اعتماد کند و از دیگران چشم بپوشد که امیر مؤمنان (ع) فرمود :

. . . مَن تَوَکَّلَ عَلَیهِ کَفاهُ . . .
. . . هر کس بر او توکل کند ، خدا او را کفایت می‌کند . . .

و نیز فرمود :

. . . وَ أتَوَکَّلُ عَلَی اللهِ تَوَکُّلَ الاِنابَهِ إلَیهِ . . .
. . . به خدا توکل می‌کنم ، توکلی با توبه و بازگشت به سوی او . . .

منبع:

http://deldadegan.ir/داستان-پند-آموز-توکل-اعتماد-به-خدا

 

 

رضایت وخشنودی خدا

رضایت و خشنودی خدا امری نسبی است، به این معنا که خداوند مجموعه قوانینی را برای تکامل و پیشرفت بشریت و سعادت و خوشبختی آنان فرستاده است، آن قوانین تشریعی که به صورت وحی و کتاب آسمانی و تفسیر و تفصیل آن توسط اولیای الهی و معصوم در اختیار انسان قرار گرفته، مجموعه‌ای از بایدها و نبایدها را تشکیل می‌دهد، انسان کامل کسی است که با اطاعت کلیه قوانین الهی، رضایت و خشنودی خدا را کسب کرده باشد، از سویی می دانیم همه انسان‌ها از لحاظ معرفت و شناخت، ایمان و معنویت، اطاعت و تسلیم پذیری عملی فرمان الهی یکسان نیستند، خداوند از چهارده معصوم(ع) راضی و خشنود است، چنان که از سلمان و ابوذر و مقداد نیز رازی و خضوعند است. اما میزان و نسبت رضایت مندی خداوند به میزان عمل آنان از لحاظ کمیت و کیفیت و اخلاص و معرفت آنان بستگی دارد.

از سویی میدانیم برخی اعمال از ویژگی‌های برتر و ممتازی برخوردارند، به گونه‌ای که می‌توان آن‌ها را به عنوان اصول و زیر کارهای جلب رضایت و خشنودی خداوند دانست. باید به قرآن که زبان خداوند است، مراجعه نمود و از زبان او کشف کرد که انجام چه کارهایی موجب جلب رضایت حضرتش می گردد. رضایت و خشنودی خدا در بیش از سی آیه بیان شده است.

رضوان و رضایت خدا شامل کسانی می‌گردد که:

1 - ایمان به خدا و قیامت داشته باشند.

2 - خانه و وطن خویش را برای حفظ دینشان رها کنند و هجرت نمایند.

3 - با مال جان خویش در راه خدا جهاد نمایند.

4 - پیوسته پیرو ولایت و رهبری باشند.

5- رضایت خدا را در صدق و راستی (گفتار و عمل) باید جست و جو کرد.

منبع:

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=178117

بسیج

بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطه‌ای است که اسلام و قرآن و امام زمان (ارواحناه و فداه) و این انقلاب مقدس به آن نیازمند است.

ـ پیوند میان بسیجیان عزیز و حضرت ولی عصر (ارواحناه و فداه) مهدی موعود عزیز یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است.

ـ شما جوانان بسیجی و سپاهی و جوانان مؤمن آگاهی را با احساس مسئولیت و شور و شعور همراه کردید.

ـ نیروهای نظامی و بسیجی ما مؤمن و با اخلاصند و به عنوان پشتوانه‌ای که هیچ خدشه‌ای در آن راه ندارد, محسوب می‌شوند.

ـ انکار بسیج, انکار بزرگترین ضرورت و مصلحت برای کشور است.

ـ اگر بسیج در دوران پس از جنگ نبود و اگر امروز هم نباشد, کمیت این انقلاب و این نظام واهمة حرکتهای سازندة این کشور لنگ است.

ـ انکار بسیج و بی‌احترامی به آن یا نابخردانه است یا خائنانه است.

ـ تا وقتی که این کشور و این ملت به امنیت احتیاج دارد, به نیروهای بسیج, به انگیزة بسیح به سازماندهی بسیجی و به عشق و ایمان بسیجی احتیاج است.

ـ فرزندان بسیحی‌ام با حضور خود در هر صحنه‌ای که لازم است دشمنان زبون را مرعوب و منکوب سازند.

ـ بسیج, یعنی نیروی کارآمد کشور برای همة میدانها

ـ همه جا چیزی شبیه بسیج هست, تنها به این درخشندگی, به این فراگیری, به این زیبایی, به این فداکاری, من در جایی سراغ ندارم.

ـ این فداکاری, من در جایی سراغ ندارم.

ـ نیروی عظیم بسیج مردمی است, این بسیج در همة قشرها هست.

ـ بسیج, اختصاص به یک منطقة جغرافیایی ویک منطقة انسانی و طبقاتی و قشری ندارد, همه جا هست.

ـ ایمان عاشقانه, ایمان عمیق, ایمان توأم با عواطف که از خصوصیات ملت ایران است باعث درخشان شدن بسیج شد.

ـ دانشجوی بسیجی دشمن کمین گرفته را از یاد نمی‌برد و غافلانه خو و دانشگاه و کشورش را به دست تطاول دشمن نمی‌سپرد.

ـ بسیاری از پیشرفتهای کشور مرهون تفکر بسیجی است.

ـ هریک از آحاد قشرهای مختلف جامعه که دارای روحیة حساس مسئولیت و ایمان باشد, بسیجی است.

ـ بسیاری از پیشرفتها و موفقیتهای نظام اسلامی در عرصه‌های مختلف مرهون تفکر و میل بسیجی است.